لبخند بزن!
.
.
.
عکاس مدام این جمله را تکرار میکند...
اصلا برایش مهم نیست،که در وجودت حتی یک بهانه برای «لبخند نیست»
روز اول گل سرخی برام آوردی،گفتی برای همیشه دوستت دارم
روز دوم
گل زردی برایم آوردی گفتی دوستت ندارم
روز سوم
گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی
منو ببخش فقط یه شوخی بود...
ازش پرسیدم چقدر دوسم داری؟؟
گفت:به اندازه ی شکوفه های بهاری و چه راست میگفت چون شکوفه های بهاری مهمون دوروزه بودن....
شهامت میخواهد سرد باشی و گرم لبخند بزنی...!
همه مرا به خنده های با صدا میشناسند..
این بالش بیچاره به گریه های بی صدا!!!!!!!!
کاش یکی پیدا می شد
که وقتی می دید گلوت،ابر داره و چشمات،بارون جای اینکه بپرسه،
چت؟چی شده؟چرا؟
بغلت کنه و بگه «گریه کن»
قشنگترین حرفی که یه پسر میتونه به
عشقش
بزنهاینه که عزیزم دختر بعدی که من عاشقش میشم
«دخترمونه»
هر چی مخاطب های خاص رو بیش ترش کنی...
بی خاصیت تر میشن...
همیشه اونی که میتونه ارومت کنه داغونت میکنه...
به یاد داشتن صحبت دیگران با ارزش تر از جبران ان است..
تنها دوروز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی...
یکی دیروز و یکی فردا !
چشم گذاشتم و تو رفتی،
اما تا همیشه شمردن شرط بازی نبود...
مترسک گفت:ای گندم شاهد باش مرا برای ترساندن آفریدند اما من عاشق
پرنده ای بودم که از گرسنگی مرد....
به سلامتی اونی که واسه رفتنش گریه کردی...
اون رفت واسه دوستاش تعریف کرد با هم خندیدن...
ساعت هم مثل ضربان قلبم با رفتنت
از کار افتاد....
خیلی ها مترسک رو دوست ندارن چون پرنده ها رو میترسونه...
ولی من دوستش دارم چون تنهایی رو درک میکنه...
اگر رنجی نمی بردیم
هرگز مهربان بودن را نمی آموختیم...
هیچ ورزشی برای «قلب»
مفیدتر از خم شدم و گرفتن دست «افتادگان»نیست.
سخت است یکرنگ ماندن
در دنیایی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند
هزار رنگ باشند....
در عجبم!!
راننده نیستم!!!
اما هرکس به من میرسد مسافر است...
این روزها همه ترس از دست دادن ابروی خود دارند
اما به سادگی آبروی دیگران را میبرند...
تمام شد لطفا نظر بدین...